صل هجدهم :كلبه اي در بين ابر ها
تپه با اينكه كوچك بود اما نوكش در بين ابر مي پلكيد وخود نمايي مي كردنوك تپه كلبه اي بود كه محل زندگي دكتر باز نشسته اي به نام دكتر جيكل بود دكتري امريكايي كه در به دنيا اوردن ما سهيم بود شوكان خسته شده بود وناله كرد :جدن دكتر جيكل ادم عجيبيه اخه خونه روي تپه مي سازند
_بله مي سازن
صدايي از درون مه امد من وشوكان به درون مه خيره شديم بعد از چند لحضه مردي با كلاه مشكي وصورتي گوشتالو وتپل ظاهرشدوگفت :اسم من جيكل است دكتر جيكل كاري با ن داشتيد پسرا
_بله قصد مزاحمت داريم
_او چه جالب اما من قصد دارم بروم بر كوه توت توت هاي وحشي بچينم
يعني درست خونه ي ما غار اگه بريم بد ميشود
_اما
_اما چي پسرم
_ما خيلي كار داريم
اقاي جيكل مكسي كرد وگفت :خوب چرا با من نميايد
كمي فكر كردم و گفتم :اخه اجازه نداريم
بعد كمي مكس ادامه دادم :خوب ما منتظر ميمونيم
_باشه اگه نميخوايد نيايد خودم تنهايي ميرم
واز تپه ها سرازير شد و از ديدمان پنهان شد
_واقا ادم مرموزييه
به پروندمون نگاه كردم وبازش كردم واسم مادر وپدر را خواندم و اهي از سر خستگي كشيدم ارا مشي ازصداي اب وهوهوي باد بدست اورد صداهايي زيبا ودلنشين كه با صداي جيغ شوكان بهم خورد :واي كمك يه مار
برق از سرم مي پرد و بلند ميشوم ماري در روبه روي شو كان بود بلند شدم وبه سمت شو كان رفتم و بلندش كردم وتا پاين تپه دويديم ونفس زنان ايستاديم شوكان ناله كرد گرسنمه
راست مي گفت از صبح چيز درست و حسابي نخورديم كه چشمم به قارچ هاي خوشمزه اي خورد
_شوكان اين جارو
وبه قارچ ها اشاره كردم و ادامه دادم :بيا بخوري مشون شوكان از پيشنهادم خوشش امد و لبخند زدوبه سمت قارچ ها رفتيم و شروع به چيدن كرد يم
فصل نوزدهم :قارچ هاي سمي
انگار كه از تو كسي به شكمم لگد ميزد اقاي جيكل ميگفت قارچ هايي كه خورديد سمي بوده
وحالا به اين روز افتادين شوكان كه در تخت بقلي من بود مدام ناله ميكرد
و از اقاي جيكل كمك ميخواست من هم دست كمي از او نداشتم اقاي جيكل در جواب ناله هاي شوكان گفت :نترسيد خدارو شكر سم اون قار چ ها زيادي قوي نبود و گرنه در جا ميمرديد
وكاري از من سا خته نبود
شوكان جيغي زد ودوباره ناله كرد :همش تقصير تو است كامليو اگه تو پيشنهاد نمي دادي وضعمون اين نبود
_به من چه من چه ميدونستم
كه قارچ ها سمي هستن
دكتر عصباني شد و گفت : بسه ديگه بچه ها اينكه دعوا نداره اگه دارو ها تون رو بخوريد خيلي زود خوب ميشيد
بعد كمي مكس كرد و گفت :راستي براي چي به ملاقات من امديد
جواب دادم :ما دونبال مادر پدرم هستم چون شما دكتر ما بوديد شايد ماجراي مارو خوب بدونيد اسم من كامليو ودا داشم شوكان است و
دكتر حرف منو قطع كرد و گفت :اري ميشناسم
.بعد اهي كشيد و ادامه داد :مادر شما دختر من بود كه با پدر شما ازدواج كرد
شوكان دست از ناله بر داشت و گفت يعني شما پدر بزرگ من هستي
_بله پسرم اما متاسفانه مادر بزرگ تون مرده
_اما ما مادر بزرگ داشتيم
دكتر به حرفم بي تو جهي كرد وادامه داد :وقتي كه شما هارو بدنيا اوردم روز اخر كه شو كان به دنيا امد مادر و پدر تون غيب شون زد. وا قعا عجيبه اه بعد اون اتفاق اومدم توي اين كلبه وزندگي در اين جارو تجربه كردم
_ميشه بيشتر بگيد پدر بزرگ
دكتر جيكل لبخندي زد و گفت :بله نوه عزيزم
فصل بيستم:قصه ي پدر بزرگ جيكل
خلاصه ازدواج كرديم و حاصل ازدوا جمون شدن دوتا دوختر دخترا كم كم بزرگ شدن وزندگي بر وقف مراد شد وابزرگ شدن همانا و اومدن خاستگار ها همانا اولين خاستگار اومد كه اهل خلاف بود خلاصه مچشو گرفتيم و نگذاشتيم كه خاستگار ما بشن اونم خيلي عصبي شد
خاستگار بعدي كه از قضا پدر شما بود با زيركي تمام شد شوهر مادر شما اما بشنويم از خاستگار قبلي كه خيلي
از دست پدر شما عصباني شده بود .دست به كار هاي خطر ناكي زد به نظرم غيب شدن دخترم كاراون نا كسه
و نامرده
_ا پس پدر بزرگ چرا ازش شكايت نكرديد
_من گفتم به نظرم نگفتم كه حتما تازه بايد سند و مدركي داشته با شيم اين جوري كه نميشه
شوكان كه انگار فكري به
سرش زده بود گفت :اسم دا ماد قبلي چي بود
_اسمش هرگز يادم نميره با اون اسم مزخرفش اسمش
شوكانه فاميليش كاينو است
ودكترش كه همكارم بود كو ارو
خنده اي كردم و گفتم :اسمش شوكان بود
شوكان عصباني شد و غر زد
_خوب حالا ميخوايدچيكار كنيد
_ميخوايم بريم كلانتري تا نشونه بعدي رو پيدا كنيد
_خوبه ولي بهتره امشب بمونيد و بخوابيد چون داره كم كم شب مي شود من برم يه چيزي براي شام اماده كنم
صل هجدهم :كلبه اي در بين ابر ها
تپه با اينكه كوچك بود اما نوكش در بين ابر مي پلكيد وخود نمايي مي كردنوك تپه كلبه اي بود كه محل زندگي دكتر باز نشسته اي به نام دكتر جيكل بود دكتري امريكايي كه در به دنيا اوردن ما سهيم بود شوكان خسته شده بود وناله كرد :جدن دكتر جيكل ادم عجيبيه اخه خونه روي تپه مي سازند
_بله مي سازن
صدايي از درون مه امد من وشوكان به درون مه خيره شديم بعد از چند لحضه مردي با كلاه مشكي وصورتي گوشتالو وتپل ظاهرشدوگفت :اسم من جيكل است دكتر جيكل كاري با ن داشتيد پسرا
_بله قصد مزاحمت داريم
_او چه جالب اما من قصد دارم بروم بر كوه توت توت هاي وحشي بچينم
يعني درست خونه ي ما غار اگه بريم بد ميشود
_اما
_اما چي پسرم
_ما خيلي كار داريم
اقاي جيكل مكسي كرد وگفت :خوب چرا با من نميايد
كمي فكر كردم و گفتم :اخه اجازه نداريم
بعد كمي مكس ادامه دادم :خوب ما منتظر ميمونيم
_باشه اگه نميخوايد نيايد خودم تنهايي ميرم
واز تپه ها سرازير شد و از ديدمان پنهان شد
_واقا ادم مرموزييه
به پروندمون نگاه كردم وبازش كردم واسم مادر وپدر را خواندم و اهي از سر خستگي كشيدم ارا مشي ازصداي اب وهوهوي باد بدست اورد صداهايي زيبا ودلنشين كه با صداي جيغ شوكان بهم خورد :واي كمك يه مار
برق از سرم مي پرد و بلند ميشوم ماري در روبه روي شو كان بود بلند شدم وبه سمت شو كان رفتم و بلندش كردم وتا پاين تپه دويديم ونفس زنان ايستاديم شوكان ناله كرد گرسنمه
راست مي گفت از صبح چيز درست و حسابي نخورديم كه چشمم به قارچ هاي خوشمزه اي خورد
_شوكان اين جارو
وبه قارچ ها اشاره كردم و ادامه دادم :بيا بخوري مشون شوكان از پيشنهادم خوشش امد و لبخند زدوبه سمت قارچ ها رفتيم و شروع به چيدن كرد يم
فصل نوزدهم :قارچ هاي سمي
انگار كه از تو كسي به شكمم لگد ميزد اقاي جيكل ميگفت قارچ هايي كه خورديد سمي بوده
وحالا به اين روز افتادين شوكان كه در تخت بقلي من بود مدام ناله ميكرد
و از اقاي جيكل كمك ميخواست من هم دست كمي از او نداشتم اقاي جيكل در جواب ناله هاي شوكان گفت :نترسيد خدارو شكر سم اون قار چ ها زيادي قوي نبود و گرنه در جا ميمرديد
وكاري از من سا خته نبود
شوكان جيغي زد ودوباره ناله كرد :همش تقصير تو است كامليو اگه تو پيشنهاد نمي دادي وضعمون اين نبود
_به من چه من چه ميدونستم
كه قارچ ها سمي هستن
دكتر عصباني شد و گفت : بسه ديگه بچه ها اينكه دعوا نداره اگه دارو ها تون رو بخوريد خيلي زود خوب ميشيد
بعد كمي مكس كرد و گفت :راستي براي چي به ملاقات من امديد
جواب دادم :ما دونبال مادر پدرم هستم چون شما دكتر ما بوديد شايد ماجراي مارو خوب بدونيد اسم من كامليو ودا داشم شوكان است و
دكتر حرف منو قطع كرد و گفت :اري ميشناسم
.بعد اهي كشيد و ادامه داد :مادر شما دختر من بود كه با پدر شما ازدواج كرد
شوكان دست از ناله بر داشت و گفت يعني شما پدر بزرگ من هستي
_بله پسرم اما متاسفانه مادر بزرگ تون مرده
_اما ما مادر بزرگ داشتيم
دكتر به حرفم بي تو جهي كرد وادامه داد :وقتي كه شما هارو بدنيا اوردم روز اخر كه شو كان به دنيا امد مادر و پدر تون غيب شون زد. وا قعا عجيبه اه بعد اون اتفاق اومدم توي اين كلبه وزندگي در اين جارو تجربه كردم
_ميشه بيشتر بگيد پدر بزرگ
دكتر جيكل لبخندي زد و گفت :بله نوه عزيزم
فصل بيستم:قصه ي پدر بزرگ جيكل
خلاصه ازدواج كرديم و حاصل ازدوا جمون شدن دوتا دوختر دخترا كم كم بزرگ شدن وزندگي بر وقف مراد شد وابزرگ شدن همانا و اومدن خاستگار ها همانا اولين خاستگار اومد كه اهل خلاف بود خلاصه مچشو گرفتيم و نگذاشتيم كه خاستگار ما بشن اونم خيلي عصبي شد
خاستگار بعدي كه از قضا پدر شما بود با زيركي تمام شد شوهر مادر شما اما بشنويم از خاستگار قبلي كه خيلي
از دست پدر شما عصباني شده بود .دست به كار هاي خطر ناكي زد به نظرم غيب شدن دخترم كاراون نا كسه
و نامرده
_ا پس پدر بزرگ چرا ازش شكايت نكرديد
_من گفتم به نظرم نگفتم كه حتما تازه بايد سند و مدركي داشته با شيم اين جوري كه نميشه
شوكان كه انگار فكري به
سرش زده بود گفت :اسم دا ماد قبلي چي بود
_اسمش هرگز يادم نميره با اون اسم مزخرفش اسمش
شوكانه فاميليش كاينو است
ودكترش كه همكارم بود كو ارو
خنده اي كردم و گفتم :اسمش شوكان بود
شوكان عصباني شد و غر زد
_خوب حالا ميخوايدچيكار كنيد
_ميخوايم بريم كلانتري تا نشونه بعدي رو پيدا كنيد
_خوبه ولي بهتره امشب بمونيد و بخوابيد چون داره كم كم شب مي شود من برم يه چيزي براي شام اماده كنم
براي ادامه دار شدنه رومان زيباي ما از ما حمايت كنيد و نقد نظرات خود را براي من بفرستيد